به نام خداوند بخشنده مهربان

فرستاده شده‌ام تا بجنگم؛
برای هرچیزی که ارزش‌اش را داشته باشد:
حقیقت، زیبایی، محبت، آرامش و عشق.
برای رژه رفتن میان عشق و رنج، با قلبی گشوده و چشم‌هایی بینا،
برای ایستادن درون خرابی‌ها، و باور این‌که
قدرت من، نور من، حقیقت من و عشق من،
قوی‌تر از تاریکی‌ست.

از کتاب جنگ‌جوی عشق::گلنن دویل ملتن

اسپایدرمرد

تمام آدم‌های دنیا حق این را دارند که در بعضی از مقاطع زندگی‌شان ندانند که از دنیای به این بزرگی چه می‌خواهند، حق دارند که سردرگم شوند،
راه‌شان را گم یا فراموش کنند. ناامید شوند و کفر بگویند. همه چیز را از دست رفته و بی‌فایده ببینند.
سرد و بی روح باشند و عصبانی. این حال به مانند یک مرخصی از همه‌ی ابعاد زندگی می‌ماند.
مرخص شدن از دست افکار، ترس‌ها، از امیدهای وقت‌گیر و بیهوده.

در این مرحله آدمی می‌فهمد که بالاتر از سیاهی رنگی وجود ‌ندارد و بالاتر از زندگی هم هیچ معجزه‌ای. و درست در همین مرحله است که آدم‌ها جان دوباره می‌گیرند. نفسی چاق می‌کنند.
با تامل بیش تر و چشمانی دقیق‌تر به نقشه جزیره‌شان نگاه می‌کنند؛ برای پیدا کردن امیدی تازه، راهی نو و لذت‌ نفس کشیدن.
می‌دانی همیشه طلوع خورشید بعد از تاریک‌ترین نقطه شب اتفاق می‌افتد.

آدمی گاهی باید همه چیز را از دست رفته ببیند، گاهی باید حضور سایه‌ی شکست را در کنار سایه خود احساس کند.
باید با ترس زمین خوردن روبرو شود تا بداند که پایان دنیا در این حوالی و به همین آسانی‌ها نیست.
باید بفهمد که قهرمان‌ها هم شکست ناپذیر نبوده‌اند. ما همیشه در حال قدم برداشتنیم، جایی که احساس کردیم به نقطه آخر زندگی رسیده ایم، قدم بعدی‌مان می‌شود یک شروع جدید دیگر.
شروعی که ممکن است تو را به بالای ابرها ببرد. به‌ترین خبر این است که هیچ موجودی از آینده باخبر نیست.

فاصله‌‌ای که بین ممکن و ناممکن وجود دارد خواست و اراده‌ی خود آدمی‌ است؛ نه چیز دیگر.

 

+ نوشته شده در  جمعه ۱۴۰۰/۰۹/۲۶ساعت 16:36  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

هر شخص و یا مکان یا هر چیزی با ویژگی‌های خاص و منحصر به فردی که دارد و یا اثری که بر ما گذاشته، برای‌ما  نسبت به اشخاص، مکان‌ها و چیزهای دیگر متمایز و باعث می‌شود نسبت به آن شخص، مکان، عطر و بو، موسیقی‌ و صداها و... حس خاصی داشته باشیم.

مثلا مکان‌ها. ادراک ذهنی ما از محیط و احساسات کم و بیش آگاهانه‌ی ما از آن، ما را در ارتباطی درونی با آن محیط قرار می‌دهد. طوری كه فهم و احساس افراد با زمينه‌ی معنايی محيط پيوند خورده و يک‌پارچه می‌شود. اين حـس عاملی‌ست كه موجب تبديل يک فضا به مكانی با خصوصيات حسی و رفتاری ويژه برای افراد خاص می‌گردد. حس مكان علاوه بر این که موجب احساس راحتی از يک محيط می‌شود، از مفاهيم فرهنگی مورد نظر مردم، روابـط اجتماعی و فرهنگی جامعه در یک مکان مشخص حمايت كرده و باعث يادآوری تجارب گذشته و دست‌یابی به هويت برای افراد می‌شود. 

در سال ۱۹۸۹ میلادی «ری اولدنبرگ» جامعه شناس امریکایی در کتابی با عنوان «مکانی بسیار خوب» از اصطلاح «مکان‌سوم» استفاده کرد؛ تا مکان‌هایی را تشریح کند که مردم را بدون برنامه‌ریزی، ناگهانی و به طور خلاقانه در جهت ساخت اجتماع دور هم جمع می‌کند. 
مکان سوم، مکانی عمومی‌ست که نه خانه، به عنوان «مکان اول» و نه محل کار، به عنوان «مکان دوم» است. از این رو باغ‌ها، پارک‌ها، قهوه‌خانه‌ها، کافی‌شاپ‌ها، رستوران‌ها، کتاب‌خانه‌ها، مراکز اجتماعی و هر مؤسسه‌ای که باعث سلامت اجتماعی افراد بشود، به عنوان قلب سرزندگی جامعه و مکان سوم شناخته می‌شود. 
من هم یک مکان دیگر به این لیست اضافه می‌کنم: «جریان زاینده‌رود و حاشیه‌ی آن و پل‌هایش‌». که برای مردم اصفهان تمام ویژگی‌های یک مکان سوم را دارد.
 ویژگی مهمی که مکان‌های سوم را برای چنین گردهمایی­‌های داوطلبانه و غیررسمی مساعد می­‌سازد، آن است که افراد می‌توانند به صورت ناشناس، بدون نیاز به ابراز هویت و در عین حال به صورت اجتماعی، در این مکان‌ها ظاهر شوند. علاوه بر این، مکان‌های سوم، نسبتاً جذابند، نه تنها به جهت ماهیت غیررسمی و خودجوش محیط، بلکه به خاطر این‌که طبیعت تعامل‌های اجتماعی نیز خودانگیز است.

وقتی افراد به صورت درونی با انگیزه می شوند، به خاطر علاقه، احساس چالشی که فعالیت خاصی ایجاد می کند، و  «به خاطر لذتی که از آن می برند» رفتار می کنند.

حاشیه زاینده رود


اولدنبرگ بر اهمیت این‌گونه مکان‌ها به عنوان تأمین‌کننده‌های برخی از نیازهای اجتماعی که ممکن است در خانه یا محل کار برآورده نگردند، تأکید می­‌کند. به اعتقاد وی، اگرچه محل کار و خانه، منابع مهمی در حمایت از فرد به شمار می­‌روند، ممکن است برای تظاهرات فردی یا بروز رفتارهایی ورای مرزهای نقش‌های اجتماعی رسمی مانند پدر، مادر، پدربزرگ و ...، مکان‌های مناسبی نباشند. به عنوان مثال، به نظر یک فرد سال‌خورده، با صدای بلند خندیدن در مقابل فرزندان، نوه­‌ها و دیگر نزدیکان ممکن است او را احمق جلوه دهد. اما همین فرد ممکن است این رفتار را بدون دغدغه خاطر در میان هم‌قطارانش در پارک شهید رجایی بروز دهد. این‌گونه تظاهرات فردی در یک مکان‌سوم، رفتارهایی عجیب در میان هم‌قطاران به شمار نمی­‌روند، زیرا مکان‌های سوم اغلب مکان‌هایی اجتماعی هستند که در آن‌ها طبقه‌ی اجتماعی، حرفه، وابستگی‌های مذهبی، وضعیت اقتصادی یا نقش‌های رفتارهای اجتماعی، معیاری برای عضویت در گروه تلقی نمی‌شوند. 


اولدنبرگ این گونه استدلال می­‌کند که مکان‌های موفق هشت ویژگی زیر را دارند:
۱. ملاقات در یک محیط بی­‌طرف روی می­‌دهد، جایی که افراد به میل خود رفت و آمد می‌کنند و هیچ یک نقش میزبان را ایفا نکرده، همگی احساس آسایش و راحتی دارند.
۲. مکان سوم به وجود آورنده‌ی برابری است بدین معنا که در دسترس همگان بوده و به وضع معیارهای رسمی عضویت و اخراج نمی­‌پردازد، بنابراین به توسعه‌ی شبکه اجتماعی می‌انجامد، جایی که افراد به تعامل با انسان‌هایی می­‌پردازند که نزدیکان و عزیزان آن‌ها به شمار نمی­‌آیند.
۳. «گفتگو» فعالیت اصلی در این مکان‌هاست. در واقع، هیچ چیز به اندازه‌ی گفتگو و مکالمه‌ی خوب، مفرح، جالب و سرگرم­‌کننده وجه تمایز مکان سوم از دیگر مکان‌ها نیست.
۴. مکان سوم دسترس­‌پذیر است. به‌ترین مکان‌های سوم آن‌هایی هستند که افراد به تنهایی به آن مکان‌ها می‌روند و با افراد دیگر آشنا می‌شوند.
۵. مکان سوم مشتریان معین دارد و همین امر و نه دیگر ویژگی‌ها نظیر ظرفیت نشستن، انواع نوشیدنی، وجود مکان‌هایی برای پارک اتومبیل و قیمت‌ها، باعث می­‌گردد افراد در آن­‌جا حضور یابند، احساس راحتی ­نمایند، با تازه­‌واردها گفتگو کنند و اعتماد خود را به اطرافیان افزایش ­دهند.
۶. مکان سوم از نظر فیزیکی و ظاهری کاملاً آشکار است؛ یعنی از بیرون قابل تشخیص است و چندان زیبا و لوکس نیست تا از خودنمایی و فخرفروشی افراد حاضر در آن جلوگیری کند.
۷. نوعی حالت سرزندگی دائمی دارد.
۸. خانه­‌ای است دور از خانه، مکانی که افراد در صورت حضور نداشتن در خانه یا محل کار، در آن‌جا به سر می­‌برند. اگرچه محیطی است کاملاً متفاوت با خانه، از نظر آسایش فیزیکی و حمایت هایی که به­‌وجود می­‌آورد، به طور قابل توجهی به خانه شبیه است.

در اصفهان از این دست مکان‌های سوم زیاد داریم که گل‌سرسبد آن‌ها حاشیه زاینده‌رود بود. مکانی بسیار آرامش‌بخش، قلب سرزندگی و نشاط اجتماعی که مصداق بارز هر هشت مورد ذکر شده‌ی بالاست که موجب شده مردم دیار اصفهان از دیرباز مردمی اهل گفتگو و مدارا، صلح‌خو، شوخ‌طبع و بذله‌گو باشند.

صف دریافت آب آشامیدنی در تابستان1400 اصفهان

صف دریافت آب آشامیدنی در یکی از محلات اصفهان-تابستان 1400

 

الان چند روزی از اعتراض مردم اصفهان به کم آبی (و قبل‌تر از آن اعتراض کشاورزان اصفهانی به بی آبی) که با واکنش شدید نیروی انتظامی مواجه شد می‌گذرد. به نظرم با مدیریت و کنترل به‌تر شرایط و مدارا و با ایجاد فضای تعامل و گفتگو و استفاده‌ی مناسب از ظرفیت‌های رسانه‌ای می‌شد از وقوع درگیری و صدمه و ایجاد ظلم مضاعف به مردم مظلوم اصفهان جلوگیری کرد وگرنه جواب مردم معترض که تابستان امسال حتی آب آشامیدنی نداشتند، باتوم‌ و گاز اشک‌آور و گلوله‌ی ساچمه‌ای و... نیست.


برچسب‌ها: مکان_سوم, زاینده_رود, اعتراض, گفتگو
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۴۰۰/۰۹/۱۱ساعت 20:54  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

به نام خداوند بخشنده مهربان

نمی‌دونم چی شد که هوس کردم دوباره این‌جا بنویسم ولی یک کشش درونی ترغیبم کرد تا دوباره وب‌لاگ‌ نویسی را شروع کنم. شاید به خاطر دوران خوبی که در این فضا داشتیم و دوستان هم‌فاز و هم‌فکران خوبی که پیدا کردیم، شاید به خاطر نوشته‌ها و تحلیل‌ها و از همه مهم‌تر روایت‌های خوبی که منتشر می‌شد و الان در فضاهای دیگر کم‌تر می‌بینیم و شاید هم به خاطر این باشد که این فضای متنی با سلیقه‌ام سازگارتر است، نمی‌دونم هیچ ایده‌ی خاصی ندارم. بعد از اون اتفاقاتی که برای بلاگفا افتاد، وب‌لاگ نویسی دچار سکته شد و کم‌کم فضاهای جای‌گزین و برنامه‌های چشم‌نواز و راحت‌تری هم که آمد وب‌لاگ‌ها یکی پس از دیگری به محاق رفتند و ما نیز.
البته به علت تعلق خاطر و زنده شدن خاطرات شیرین گذشته گه‌گاهی هم به این‌جا سر می‌زدم و نوشته‌های قدیمی را مرور می‌کردم و حتا‌ مطالب وب‌لاگ‌های هم‌سایه را می‌خواندم. همه‌ی این‌ها برایم مثل ورق زدن یک آلبوم عکس قدیمی بود.
در مقاله‌ای خواندم که در مطالعاتی درباره‌ی گروه‌های دوستی مشاهده شده که افراد وقتی به میان‌سالی نزدیک می‌شوند تمایل پیدا می‌کنند که با آدم‌های کم‌تری تعامل کنند، اما به دوستانی که از قبل داشته‌اند نزدیک‌تر می‌شوند. این قضیه عیناً  برای‌م اتفاق افتاد و با تعدادی از دوستان قدیمی حتا‌ با وجود شرایط کرونا بیش‌تر معاشرت کردیم. علت این امر این است که افراد یک ساعت هشدار دهنده‌ی درونی دارند که به هنگام رویدادهای بزرگ زندگی مثل سی‌ یا چهل‌ساله‌ شدن زنگ هشدارش به صدا درمی‌آید. این ساعت به آن‌ها یادآوری می‌کند که افق زمان در حال کوتاه‌شدن است، پس وقت آن رسیده که گشت و گذار را رها کنند و بر زمان و مکانی که در آن قرار دارند تمرکز کنند.
یعنی «تمایل پیدا می‌کنید روی چیزهایی متمرکز شوید که از لحاظ احساسی برای‌تان مهم‌ترند». شاید یکی از  دلایل ترغیب دوباره برای نوشتن این‌جا هم همین باشد.

 

 

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۴۰۰/۰۸/۳۰ساعت 2:55  توسط محمد جواد ملکوتی  | 

مطالب قدیمی‌تر